دریافت تحقیق مولانا، آموزگار معنا با کد 22526

تحقیق, مولانا,, آموزگار, معنا

تحقیق مولانا، آموزگار معنا

مولانا، آموزگار معنا
مقدمه :روي آوري قشرهاي گوناگون جويندگان حقيقت در سراسر جهان به آثار مولانا، آدمي را به ياد آن مصرع خود او در ني نامه مي اندازد: كه جفت بدحالان و خوشحالان1 شده است، بدحالان و خوش حالاني كه هر يك از ظن خود يار2 او شده اند و هر يك به گوشه اي از ساحت روان او ورود كرده‎اند. خيل بي شمار مشتاقان، چاپ هاي متعدد آثار مولانا به زبانهاي گوناگون، برگزاري كنگره ها و سمينارها… در جهان اين سئوال را پيش مي آورد كه براستي در بازار نوفروشي3 مولانا چه متاعي عرضه مي شود كه اين همه بر گرد او جمع آمده اند و اين خريداران كالاي او چه كساني هستند، چه مي خواهند؟…
بي گمان اينان هر كه هستند آنانند كه در فرآيند طلب خويش ز هزار خم چشيده اند و همه را بيازموده اند4 و سرانجام به شراب سركش مولانا رسيده اند چرا كه به اين نتيجه رسيده اند بي مدد چون اويي، درهم ريختن ارزشها، اعتبارهاي جهان و فرو شدن به دريا و در پي گوهر حقيقت كاري آسان نيست.
معنا، گمشده آناني، نه چونان همه
غالب انسانها در اجبار چارچوب ها و قالب هاي عرفي و معمول زندگي، مجال و فرصت باطني آن را نمي يابند كه لحظه ها را به چراگاه رسالت5 ببرند و روزن وجود را به روي آفتابي كه لب درگاه آنهاست بگشايند6… در روند زندگي هر چه اين قيدها و بندها محكم تر مي شوند رفته رفته اكثر آدمها نمادي از آن گاو در مثنوي مي شوند كه از دروازه تولد وارد جهان شده و از دروازه مرگ خارج مي شوند و از آن همه زيبائيها، هنرها و معرفت‎ها… جز قشر خربره اعتباريات و ظواهر زندگي بيشتر چيزي را ادراك نمي كنند و نمي فهمند7.
اما در اين ميانه، كساني پيدا مي شوند كه بيقرارند و طالب بيقرار شده اند آن چه كه همه را راضي مي كند آنان را ارضاء نمي‎كند، چيزي فراتر از آنچه هست مي خواهند، تشنگي آنان از جنس ديگري است، بي تاب و آشفته، در وادي حيرت سرگشته اند و به هر جايي كه نام و نشاني از آن معشوقه هر جايي است سر مي كشند تا شايد آرام گيرند.
سالها سرگشته گفت و شنود هر كجا نام و نشاني از تو بود8
اين تشنگان حقيقت، آرام آرام بوي آن دلبر نهان9 در عرصه جانشان پران مي شود و با زباني گنگ، هر دم به سويي كشيده مي‎شوند و مدام از خود مي پرسند: چيست كه هر دمي چنين مي كشدم به سوي او؟10، در كشاكش اين جستجو، گاه آشفتگيها به اوج مي رسد و سئوالاتي به جان آنان هجوم مي آورد و هر دم از خود مي‎پرسند:
چه كسم من؟ چه كسم من؟ كه بسي وسوسه مندم
گه از آن سوي كـشندم، گه از اين سوي كشنـدم
ز كشاكش چو كمانــم، بـــه كف گـوش كشـانم
قدر از بــــام درافتـد چـــو در خانه ببنـــدم
نفسي آتش سوزان، نفســـي سيل گــــريـزان
ز چه اصلم؟ ز چه فصلم؟ به چه بازار خـ ـرندم؟
سالكان روزگار ما
در چنين هياهوي هول آور دروني و تهاجمات بروني ارزشهاي تكنولوژيك و ابزاري كه جملگي برآمده از عقل جزيي هستند گرفتار آمده اند، در جان پاره اي از اين جويندگان آتشين مزاج حقيقت كسي چون شرر مي خندد11 و راه را بر آناني كه ساختارهاي معمول زندگي را شكسته و در پي معنا به راه افتاده اند مي بندد و مدعي مي شود كه عشق او را نوع دگر خنديدن12 آموخته و عشق از آسمان آمده است تا اهل ترديد و گمان را درهم كوبد13 و آنان را به خود مي خواند. او خويشتن را تحصيلكرده مدرسه احمد امي معرفي مي كند و بر فضل و هنر كه جملگي حجاب آفتاب جانان است مي خندد14 و حيران از اين كه خوب است يا زشت، اين است يا آن، و چه نامي دارد، دلبر است يا دل داده بر سر راه تمامي طالبان حقيقت قرار مي گيرد مي گويد:
گر زان كه نئي طالب، جـــوينده شوي با ما
ور زان كه نئي مطرب، گـــوينده شوي با ما
گر زان كه تو قاروني، در عشـق شوي مفلس
ور زان كه خداوندي، هم بنــده شوي با مــا
يك شمع از اين مجلس صد شمع بگيرانــد
گر مرده اي ور زنده، هم زنده شوي بـــا ما
پاهاي تو بگشايد، روشن بـــه تو بنمــايد
در ژنده درآ يكدم تــا زنــده دلان بينـــي
اطلس به در اندازي در ژنده شوي بـــا مـا
چون دانه شد افكنده بر رست و درختي شد
اين رمز چو دريابـــي افكنده شوي بــا ما
شمس الحق تبريزي با غنچه دل گـويــــد
چون باز شود چشمت بيننده شوي بـــا ما

دانلود فایل